-
بو گرفته
جمعه 6 آبانماه سال 1390 03:28
بخدا سرم شلوغه. یعنی یه جور بدی ها. به قول یکی از بچه ها لامصب این پول چه می کنه با آدم. الان یه جوری شده که وقتی گودی اس می ده که بریم سینما جواب می دم نمی رسم بخدا، هاها، اونم کارو. اندر احوالاتم بگم که شنبه تا چهارشنبه از خروس خون گرفته تا بوق هاپو شرکتم، پنج شنبه جمعه هم که می رم سر کار اَسوس، یعنی تو بگو یه نیم...
-
چه خبر؟
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 23:42
تا حالا شده بشینید و قشنگ فکر کنید که چه خبر؟ نه جدی می گم، الان که نشستید پای پی سی و دارید هزلیات می خونید، براش برنامه داشتید؟ می دونید منظورم چیه؟ منظورم اینه که وضعیت الانتون مطابق چیزیه که مثلا پارسال می خواستید؟ یا نه افتادید تو این مسیر و دارید و بی هدف می رید جلو. می دونید اصلا چرا دارم این چرت و پرتا رو می...
-
اسکل شدم رفت!!!
شنبه 9 مهرماه سال 1390 11:40
پاییز که می آید آدم یهو دلش می گیره، نه؟ حتی اگه سرت خیلی خیلی شلوغ باشه، یا اینقد فشار روت باشه که نفهمی اصلا چطوری روزات داره می گذره، بازم دلت گرفتس. یا حتی اگه مثله من دگوری یه ماه هست که بی خانمانی و نتونستی یه خونه پیدا کنی و فعلا رو دوستات تلپی. این خش خش برگا و صدای گذر عمر رو نمی گم ها، یه چی دیگس اینی که می...
-
شب و ماه
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 13:01
شب است و ماه می رقصد ستاره نقره می پاشدنسیم پونه و عطر شقایق ها ز لبهای هوس الود زنبق های وحشی بوسه می چیند و من تنهای تنهایم در این تاریکی شب خدایم آه خدایم صدایت میزنم بشنو صدایم از زبان کارو فریادت دهم٬ اگرهستی برس به دادم! خداوندا! اگر روزی از عرشت به زیر آیی و لباس فقر بپوشی و برای لقمه نانی غرورت را به پای...
-
ایرانی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 13:54
من حسرت ایرانی بودن دارم من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست... من ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند... من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتنم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به...
-
ای ایران ای مرز پر گهر
شنبه 15 مردادماه سال 1390 15:56
ظاهرا برخورد کاملا مهربانانه ی سربازان جان بر کف این مرز و بوم با قاچاقیان، معتادان، سیاسیون، مردم بسیار بی شعور روزه خوار، دختر پسرهای بی تربیت که هی باعث می شن ما گناه کنیم، هم چنان ادامه داره. یاد روزای بعد انتخابات به خیر (که البته به خیر که نه به شر) که انواع و اقسام فیلم های رزمی و جنگی و درام و کمدی و اکشن رو...
-
زولبیا بامیه
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 19:28
آره. دوباره اومد و رفت. کارش شده همینُ هر دو سه سال یه بار میاد و دوباره به همه چی آتیش می زنه و پا می شه می ره. شاید این داره یه روند تکراری می شه تو زندگی من. خیلی سعی کردم این بار جلوش وایسم و نذارم که دوباره دل بستگی پیش بیاد. اتفاقا خوب هم پیش رفته بودم. ولی ... اون گریه آخر و اون نگاه آخرش تو اون روز همه برنامه...
-
چیز شعر :)
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 23:32
روند زندگی آدم و شخصیت آدم و می سازه. کاش، یه جورایی اول زندگی انتخاب می کردی که چه جوری باشی تو زندگی آیندت. یعنی، مثل این نرم افزاری که هست که میای توش دماغ و دهن و گوش و این جور چیزا رو انتخاب می کنی و باهاش یه صورت می سازی، این بار تو فرم پیشرفته ترش میومدی کل بدن و اخلاق و رفتار و نحوه حرف زدن و خونواده و...
-
۴۲۰
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 15:33
یاد کل یوم خوابگاه به خیر، از همون روز اول که با سیروان میل دو تا اسکل اومدیم تو امیرکبیر و اسکل تر دنبال اتاقمون می گشتیم گرفته تا آخرین تابستون که با گودی و میلی و مهدی هم اتاق بودیم. نمی دونم هر بار که یه دوره عوض می کنم ئ یاد دوره قبل می افتم اون لحظه احساس می کنم که بهترین دوره زندگیم دوره قبلی بوده، مثل همین...
-
پ ن پ
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 17:45
شاید لغت کثیف اون مفهوم رو نمی رسونه، مثلا می دونم آدم کثیفی هستم، ولی هم چین دلم حال نمی آد باهاش. باید یه چیز دیگه ای به جاش به کار برد. یه جوری که معلوم کنه چقد کثیفم. یا اصلا، یه چی دیگه، اصلا کثیف هستم یا نه؟ یعنی این کارایی که می کنم و فقط من دارم انجام می دم و برا همین می گم کثیفم یا نه همه انجام می دن و منم که...
-
خواب و رویا
شنبه 21 خردادماه سال 1390 23:37
بعد از کلی کل کل و داد و بیداد، تونستم مجوز و بگیرم و بچه ها رو ببرم. یه احساس رضایتی بهم دست داده بود، چون تونستم سر قولم بمونم. همه چیز خوب پیش رفت و اونایی که باید میومدن، خودشونو آماده کردن و آماده ی رفتن شدن. چند ساعت قبل رفتن، راشل اومد پیشم و گفت نمیام، اینم مثل همیشس، دوباره اذیتم می کنه، دوباره بهم خوش نمی...
-
خرابات
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 17:41
آخرش نفهمیدم که مرگ لذت بخشه یا نه. آدمایی رو می شناسم که همیشه عنوان می کنن که مرگ و دوست دارن و ترسی ازش ندارن، ولی وقتی یه بیماری ساده و یا یه حادثه میاد سراغشون دو دستی زندگیشونو می چسبن و خم به ابرو نمی آرن. خودم که بچه بودم همیشه دوست داشتم مرگ و تجربه کنم. نمی فهمیدم که اگه بمیرم، دیگه وقتی برای این ندارم که...
-
جان کافکا
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 13:56
طبق معموا هر روز، ساعت 8 پا شدم از خواب. یه نگاه میندازم می بینیم مهدی نیستش. اول کار می رم سراغ لپ تاپ و تراین و چک می کنم. خدا رو شکر غارتا همه عالی بودن و کلی خوشحال می شم. می رم سر وقت یخچال که نیمرو بزنم، می بینم که مهدی ناکس دو تا تخم مرغی که دیروز گرفته بودم و نیمرو کرده و ظرفشم همون جا گذاشته. با دو تا فحش...
-
مری وانا
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 13:42
راستش بار ها شده که از خودم بپرسم که چی؟ چرا این جوری؟ اون روزا، اون وقتا که با کسی بودم که احساس می کردم که دیگه اینه که خوبه و اینه که درسته و اینه که می مونه، طرف هیچ کدومشون نمی رفتم. احساس می کردم که این چیزا یه جورایی الکیه، یعنی آدم می تونه بدون این چیزا هم خوش باشه و بخنده و حال کنه. هر کی هم می گفت بیا داداش،...
-
زیبا
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 20:02
داشتم با خودم فکر می کردم که زیباترین لحظه زندگی کدومه؟؟!!! لحظات زیادی تو زندگی همه هست که واقعا زیبا هستن، ولی، می خواستم بدونم قشنگ ترینش کدومه؟؟؟ شاید وقتی می دیدم دختر خالم بچه نینیشو می بوسه واقعا قشنگه، یا شایدم شیر دادن به بچش، آخه سلین خیلی خیلی نازه و کلا اندازه ی یه بطری دو کیلویی نوشابه زمزمه . شایدم نه،...
-
سر تو بالا بگیر
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 19:05
بیست و سه سال هست که دارم از بدنم کار می کشم که زندگی کنه. بیست و سالی هست که دارم نفس می کشم و دارم می گم و دارم می خندم و گریه می کنم. خیلی از دوستام بهم می گن که خیلیا عاشق خندیدنت هستن، عاشق دیوونه بازیات، عاشق دوست داشتنات. همین مِری می گه هر وقت دلم می گیره می خوام باهات صحبت کنم که دلم وا شه. خوبه، آره، خیلی...
-
All the thing she said
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 23:24
هر چند که گروه Tatu مربوط به دُوَل کفر ولی واقعا ویدیوش تاثیر گذاره، به همه توصیه می کنم حتما نگا کنن. All the things she said All the things she said Runnin' through my head All the things she said All the things she said Runnin' through my head All the things she said All the things she said This is not enough,...
-
کارو
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 21:33
شاید هر کی نام کارو رو بشنوه یاد شعراش بیفته، ولی من نه. وقتی اسمشو می شنوم یاد نوشته هاش میفتم. نوشته هایی که نشون می ده یه آدم چقدر می تونه با احساس باشه، چقدر می تونه بفهمه. با هر کی که باهاش در موردش صحبت کردم با من موافق بودن. شما هم پاشید برید نوشته هاشو بخونید و پر از احساس شید :D پس از مرگ من، از اینکه سنگی را...
-
کفرنامه
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 21:27
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شدی از قصه خلقت از اینجا از آنجا بودنت ! خداوند! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر به تن داری برای لقمه ی نانی غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟ خداوند اگر با مردم آمیزی شتابان در پی روزی ز پیشانی عرق ریزی شب...
-
آب موز
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 21:14
قدیما که بچه تر از الان بودم، عشقم این بود که وقتی می رم مغازه بابام تا این که اون بره خونه و ناهار بخوره و بعدشم یه استراحتی بکنه و دوباره بیاد مغازه، با داداشم سارو یه چیچک بذارم تو فریزر و سرد سرد بشه و بعدش تو هوای گرم تابستون بخوریم، یا همون نوشابه و کیک معروف که هر وقت از سر تمرین بر می گشتم می خوردیم با بچه ها....
-
توضیحات
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 20:43
بچه های عزیز این وبلاگ و جدیدا راه انداختم چون که وبلاگ قبلیم و دیگه دوس ندارم و زیادی شلوغ شده. همینه که هست.
-
ریدمان
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 20:01
یعنی اگه به شخصه خودم می رفتم تو دفاع و همون مصی گودی می رفت نوک حمله، از این یه مشت بی غیرت بهتر بازی می کردند. یه مشت ایکبیری و ریغو رفتن تو زمین خب همین می شه. حیف من که از سر کار پا شدم اومدم خونه که این بازی رو نگا کنم. بجاش مینشستم با آقا ایمان چرخ صنعت این مملکت رو می گردوندم، یه آبم روش. یعنی همین نیم ساعت پیش...
-
مردنی
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 22:43
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
-
اخراجی 4
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 22:22
دل تنگی؟؟؟!!!! کاش می دونستم که چی می خوام و چی نمی خوام. نمی دونم می خوام یا نمی خوام. خیلی وقته خیلی جرفا رو دلم مونده، ولی نمی گم. نمی گم تا خودش بیاد و بگه جون من بگو، جون من هر چی می خوای بگو. اون وقته که دهنم باز می شه. اون وقته که هر چی می خوام و نمی خوام و می گم. اون وقته که دوباره آروم می شم. هر کی رسید بهم...
-
لیلا
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 14:43
کلا مبحثی به نام دختر، بسیار پیچیدس، چرا که پریود شدنشون کاملا بی موقع و بدون اطلاع قبلیه. مثلا همین لیلا جونمون که مسئول سایت دانشکده برق امیرکبیر. قضیه از این قراره که یه روز در کمال آرامش و با متانت می رم سر وقتش می گم سلام لیلا جونم، خیلی وقته ندیدمت، اومدم حالی بپرسم، احوالی بپرسم، بوسی، چیزی، بر می گرده می گه...