رو پیوست : برای بزرگتر کردن متن از کنترل بعلاوه ی مثبت استفاده شود و برای کوچیک کردن از کنترل بعلاوه ی منفی
420 سال قبل
چشام رو باز می کنم. اتاق تاریکه. سامان با یه کتری تو دستش اومده داره این وقت شب...
یه نگاه به ساعتم میندازم و چشام رو نیم بند میکنم.
آخه سگ رو با لانچیکا بزنی این وقت صب از خواب بیدار میشه مردک؟! همین شماهایین که نمیذارین مملکت مسیر ترقی رو طی کنه.
دوباره چشام رو باز می کنم ولی سریع می بندمشون. آفتاب افتاد توشون. دست از سر کچل خواب بر می دارم و رو تخت میشینم. کارو داره تخمه می خوره. به روایت هر روز ادوات میکروب زدایی به شیوه ی آب رو بر می دارم و راهی حموم 30*20 سانتی متری گلشن می شم.
"-مواظب کتری باش!"
در اتاق رو باز می کنم. کارو پشت لب تاب یا همون لپ تاپ...
حالا هر چی
داره فعالیت های علمی تراوین رو دنبال میکنه. واقعا آدم لذت میبره از این همه عاقبت اندیشی.
"-اه عجب خوابی بود پسر...
-خوب خوابیدی؟
-آره. فقط یه نموره...
-ت.خمی بود؟"
هر دوتامون میخندیم.
در باز میشه و مصطفی با تولید یه صداهای عجیب و غریب نامفهوم میره سمت یه کپه ظرف.
میلاد در آستانه ی در نمایان میشه.
(صدای کف و سوت خوانندگان [...] مطلب)
"میلاد- ناهار میرین کارو؟
کارو- بله عزیزم
میلاد- نه! جدا؟
کارو- والا این هفته غذای دانشگاه خیلی داغون بود. احتمالا بریم منته.
من- منم منته!
مصطفی- شما دقیقاً میای [...]؛ هنوز پول ناهار دیروزتو ندادی."
دست می کنم تو جیبم و یه پنجاه تک تومنی در میارم.
"-این کل سهم آخر هفته ی من از بیت المال به اضافه ی خزانه ی مملکتی رو هم ه.
-عابر بانکتو بده خودم بدهیتو صاف کنم.
-میگم سهمم فقط همینه ملعون! عابر بانکم اگه پول توش بود که الان منت شما ملاعنه رو نمی کشیدم."
کارو بر میگرده میگه
"-خوب بعداً باهات حساب می کنیم.
-البته قرار بود که حسابم دیروز مورد الطاف خاصی واقع بشه.
-چیز دیگه ای هست که بخوای بهمون بگی؟ ویلای بالا شهری چیزی؟
-ببین تو رو خدا! دو روز اومدیم جای اون مصی عمله رو با نقل و نبات عوض کردیم. اینه جواب درّ و گوهرهای من؟"
و شروع کردم دستامو از مچ به پایین به صورت سیگنال سینوسی تکون دادن.
یاد حسن آقا به خیر! [[...]حسام[...]بلور[...]میلاد[...]شب های جوونی[...]]
شلم رو یه جورایی خیلی دوست دارم. امروز هم گرچه با شکم گشنه با یه جماعت گشاد نشستیم ولی با میلاد داریم مصطفی و کارو رو به پوچی می رسونیم.
یهو در باز شد و مصی با یه دلستر خانواده اومد تو.
(صدای پرت کردن گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده از سوی خوانندگان [...] مطلب)
"کارو- کلاس خوب بود مصی؟
میلاد- این جا.کش آخه درس بلده بده؟
من- پای [...] اگه وسط باشه چرا که نه!
مصطفی- قیافه اشو...
مصی- تعطیلات خوب بود میلاد؟
میلاد(پس از یه نگاه که به موجودات فیلمای ت.خمی-تخیلی میندازن سرش رو برگردوند)- مصطفی! اون بی بی خوشگله رو رو کن!
مصطفی- خجالت نمیکشی باز دور و بر خوابگاه آفتابی میشی؟
میلاد- مصی! میگن آدم بعد [...] زیپش رو ببنده بد نیستا.
(مصطفی به زیپش نگاه می کند. صدای خنده ها فضا را کور می کند.)
کارو- حالا این دلسترو خریدی که چی؟
مصی- به مصطفی که زنگ زدم گفت هنو ناهار نخوردین؛ گفتم مهمونتون کنم.
میلاد- پس کو بقیه اش؟
کارو- به چه مناسبتی؟
مصی- امین داره میاره.
مصی(با یه لبخند پیروزمندانه که مختص فقط خود حمالشه)- اولین حقوقم."
چشام رو باز می کنم. اتاق تاریکه. سامان با یه کتری تو دستش اومده داره این وقت شب...
یه نگاه به ساعتم میندازم و ...
"-یه لیوانم واسه من بشور!"
موبایلش داره عصار میخونه:
وقتی که ایران هست، خلیج یعنی فارس
تاریخ می لرزد از خشم قوم پارس
جز این اگر باشد، خلیج آبی نیست
بی سایه ی ایران غیر از سرابی نیست
تا میهن کاوه تابوت ضحاک است
این سرزمین از هر اهریمنی پاک است
صدها هزار آرش جان درکمان دارند
تیری اگر کاریست، این عاشقان دارند
وقتی هویت را در نام می جوید
هر بی نشان ناچار صد یاوه می گوید
چیزی که درصلح است، ازجنگ میخواهد
قدرت اصالت نیست، فرهنگ میخواهد
ما وارث کوروش، فرزند جمشیدیم
پیروز بی برده، بت نپرستیدیم
ما ریشه ای دیرین درعشق وخون داریم ما در شب تاریخ، تا صبح بیداریم
زیر پیوست : موضوعات نوشته شده بر اساس داستانی حقیقی
است که در کشور "شیزوفرنی گوگول مگولیه" روی داده و هر گونه شباهت اسمی با فرد
یا افرادی در دانشگاه های ایران ( علی الخصوص برق امیرکبیر ) کاملا اتفاقی
میباشد . بدیهی است هر گونه مرتبط دانستن نشان دهنده ی ذهن غرض ورز و بیمار
شما میباشد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 10:8 توسط سامان
|