آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

خرابات

آخرش نفهمیدم که مرگ لذت بخشه یا نه. آدمایی رو می شناسم که همیشه عنوان می کنن که مرگ و دوست دارن و ترسی ازش ندارن، ولی وقتی یه بیماری ساده و یا یه حادثه میاد سراغشون دو دستی زندگیشونو می چسبن و خم به ابرو نمی آرن.

خودم که بچه بودم همیشه دوست داشتم مرگ و تجربه کنم. نمی فهمیدم که اگه بمیرم، دیگه وقتی برای این ندارم که تجربمو بسنجم و به یه نتیجه گیری برسم. خیلی خوب می شد که آدما کاراکترهای بازی های رایانه ای می بودند، فکر کن، مثلا تو می شدی سرباز مخفی امریکا و می رفتی یه پادگان و به هم می ریختی، وقتی که یه بلایی هم سرت می اومد سه سوت می زدی رو رستارت و از اول شروع می کردی. ولی بازم جالبه ها، همون لحظه تو بازی هم باز از مرگ ناراحت می شی، کم کمش یه فحش می دی و می گی کاش نمی مرد. حالا من نمی دونم که این آدمایی که خیلی راحت از مرگ حرف می زنن، واقعا می فهمن که چی می گن، یا مثل همه ی کارای روزانمون دارن یه چیزی الکی پرتاب می کنن.

تجربه ی قرار گرفتن در محیط مرگ و نداشتم، ولی مطمئنم که همچین لحظه ای با تمام وجود زندگیمو نگه می دارم و از هر وسیله ای هم براش استفاده می کنم. یه جوریه، تصور این که می میری و دیگه هیچ اثری ازت نیست، حس خیلی بدیه، یه اون دنیا هم که اعتقاد ندارم که مثل خیلیا دلمو خوش کنم که اشکال نداره، این دنیا کارای مثل آدم انجام دادمو الان می رم اون دنیا و جزای همشو می گیرم. مرگ یعنی پایان همه چی، یعنی دیروز بودی و امروز نیستی، یعنی فراموش می شی، حالا چه برات هفت بگیرن، چه سالگرد بگیرن و چه هر سال یه بار بیان سر خاکت و یه فاتحه برات بخونن. فراموش می شی.

فکر کنم بزرگترین درد یه آدم اینه که فهمیده نشه و فراموش شه، این که تو دنیایی به این بزرگی کسی نباشه که بگه خرت چند؟ این که برای همه یه چیز عادی باشی. این که آدم درد داشته باشه.

بزرگترین نعمتی که خدا می تونست به آده بده این بود که شعور و احساس و ازش بگیره و مثل بقیه حیوونا ولش کنه به حال خودش، ما رو چه به شعور و درک و احساس. هر لحظه هم که می گذره، بیشتر به این دنیا دلبسته می شم و نمی دونم اون لحظه که احساس می کنم که نفسی نیست، چه قیافه ای دارم و چه حسی!! تولد بزرگترین گناه آدمه :D

نظرات 5 + ارسال نظر
توریسکه دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ http://www.toriska.blogsky.com

درود
اول نظرمودرمورد مرگ میگم مرگ زیباترین وواقعی ترین واقعیت زندگیه (صادق هدایت)واما بعدنوشته هات موردتوجه منه بااجازتون میلینکونمتون اگه خواستین بانام توریسکه منولینک کنیدالبته بعدازاینکه اومدین پیشم ونظرتون درموردوبم گفتین منتظرت هستم
بدرووووووووووود

سلام، آره دیدگاه صادق هدایت و در این مورد می دونم، هر چند که منم مثل اون یه جورایی نیهیلیستم ولی من مرگ رو نمی تونم بگم که زیباست، چون احساس می کنم که می ترسم ازش ولی می دونم که حسه غریبی باید باشه.

صفورا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://lahzehayeshaeraneh.blogsky.com/

سلام خوبی؟
به نظر من کسایی که دوست دارن بمیرن از این دنیا خسته شدن هیچی هم از مردن نمیدونن فقط خسته شدن از تکراری شدن زندگی....
من همیشه دوستدارم یه یادگاری از خودم بذارم بعد بمیرم دوست ندارم فراموش بشم

توریسکه یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.toriska.blogsky.com

درود
سپاس که اومدی
راستش اولین کتابی که ازکارو به دستم اومدشکست سکوتش بود یادم نمیره ۱۵سالم بود همه نوشته هاشو دوست داشتم مخصوصا جوان مسلولش که بارهاوبارهاخوندمش وباهاش زندگی کردم بعدش کفرنامه ونامه های سرگردان واین آخرین کتابش که توکتابخونمه ماسه هاوحماسه هاولی هیچکدومش طعم شکست سکوت وکفرنامه روبرام نداشت
بازم پیشم بیاخوشحال میشم منم مثل خودت دانشجوی ترم آخرم
بدروووووووووود

سامان شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ

سوال خوبیه؛ جواب های خوب و بد هم زیاد داره؛ مهم اینه که چقدر به سوالای خودت اهمیت میدی
کلاً بازتاب خوبیه این نوشته؛ دمت گرم :)

صفورا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام فکر کنم تا امروز یه ۱۰باری به وبت سر زدمو دیدم هنوز آپ نکردی!!! کجایییییییی؟؟؟
یه سری هم نمیزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد