آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

چه خبر؟

تا حالا شده بشینید و قشنگ فکر کنید که چه خبر؟ نه جدی می گم، الان که نشستید پای پی سی و دارید هزلیات می خونید، براش برنامه داشتید؟ می دونید منظورم چیه؟ منظورم اینه که وضعیت الانتون مطابق چیزیه که مثلا پارسال می خواستید؟ یا نه افتادید تو این مسیر و دارید و بی هدف می رید جلو. می دونید اصلا چرا دارم این چرت و پرتا رو می نویسم؟ چون برا من جالب شده الان، الان تو خوابگاهم، جایی که یه ماه پیش اصلا تصورشو نمی کردم، یعنی اصلا فکر نمی کردم که نتونم خونه بگیرم و بیام خوابگاه، نه که خوابگاه بد باشه که اتفاقا هر چی خاطره خوبه از خوابگا دارم، ولی خب دیگه اصلا فکرشو نمی کردم. یا این که من که اسوه ی راحتی و وِلی بودم، الان هر روز صبح ساعت 5:30 پاشم از خواب و برم سر کار اونم تو کرج. اصلا همچین چیزی به عقلم راه نمی داد. چه می شه کرد.قربونش برم یه جوری برنامه ریزی می کنه که نفهمی از کجا خوردی. همین خدا رو می گم هااا!!! جدیدا به عنوان عامل اصلی بدبختیام شناخته شده، و الان وانتِده.

 از اینا بگذریم عشقم این کار جدیدمه، آی که حال می کنم باهاش، دیروز مهندس اومده یه نامه داده دستم روش نوشته فوری، مهندس نقشی (که من باشم) پیگیری شود. بعد نامه رو می خونم می بینم زده اندازه گیری رسانایی شمش مسی که مال شرکت مپناس، یه نگا به قد و قوارم می کنم و یه نگا به نامه، می بینم که به هم نمی خورن، برا این که کم نیارم یه کم تو نت دنبال استانداردش می گردم ولی با نیم ساعت پیشم فرقی نمی کنم، آخرش با سر افکندگی می رم می گن آخه مهندس من که همش دو روزه اومدم، اینا چیه می گی بهم. خلاصه که بد جور کار خفنیه، و منم که خفن خفنام همچین خوشم میاد ازش، دِ بسوزین دو نقطه پی.

استیو جابزم که مرده و شده سوژه ی ایرونیا، یارو تا دیروز فکر می کرد آیفون همون در باز کنه، الان عکس پروفایلشو جابز فقید کرده، زیرشم کامنت کرده که استیو کجایی که یادت بخیر. آی که اگه جو گیر بشیم می شیم هااا :). شب همتون پر حشره کش که زدن دهنم و صاف کردن.

اسکل شدم رفت!!!

پاییز که می آید آدم یهو دلش می گیره، نه؟ حتی اگه سرت خیلی خیلی شلوغ باشه، یا اینقد فشار روت باشه که نفهمی اصلا چطوری روزات داره می گذره، بازم دلت گرفتس. یا حتی اگه مثله من دگوری یه ماه هست که بی خانمانی و نتونستی یه خونه پیدا کنی و فعلا رو دوستات تلپی. این خش خش برگا و صدای گذر عمر رو نمی گم ها، یه چی دیگس اینی که می گم. یه نوع دلمردگی، یه نوع کسلی. ربطی هم به این نداره که تو یه رابطه ی خوب با یکی باشی یا نه برعکس یه رابطه ی بد، بازم ناراحتی.

دیروز پ پ برد و کلی از بازی بچه ها حال کردم ولی بعدش بازم کسل بودم. الان هم که سر کارم و مثلا دارم چرخ صنعت و می چرخونم و یه کشور به امید دستان توانای منه، بازم کسلم. ای بابا! چه گیری کردیم. تی وی رو هم که باز می کنیم از بس چرت و پرته که سه سوته می بندیمش. خداییش چرا اصلا پاییز هست، ها؟؟!! فکر کنید تابستون بود و بعد یه دفعه می پرید تو زمستون، چقد حال می داد!!! روز قبلش تو رودخونه شنا کنی و فرداش پا شی بری با بچه ها توچال برف بازی، هاها، اسکل شدیم رفت به خدا :).

هر چی هم بگید نه کلی پاییز قشنگه و کلی صفا داره به کَتَم نمی ره. اصلا از همین جا اعلام می کنم که می خوام یه کمپین راه بندازم و کلی امضا جمع کنم که این پاییز و ور دارن. به هر فصل یکی از ماه هاشو اضافه کنن که فرقی هم بین فصلا نندازیم. سه هزار میلیارد تومن هم بودجه ی این کار می شه که ایشاللا موافقت می شه با این رقم درخواستی. هر کی هم مخالفه به جان خودم میندازمش تو لیست فتنه ای ها و می برم کهریزک و خودم به شخصه با دوغ عالیس ازش پذیرایی می کنم. شاخشونم رو می برم حصر خونگی و پدرشو در میارم. همینه که هست!!!

بگذریم از این حرفا، یکی به من بگه این غلامرضا رضایی چرا نود دقیقه بازی می کنه ها!!!! چی از این دیدن خداییش. از اون ور باید کاظمیان بشینه رو نیمکت. خداییش جسدش از این غلومی بهتره. عشقمم علی کریمی که مردیه واسه خودش. اینجا تهران است، پژوهشگاه نیرو.