آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

آقا کارو

به افتخار سامی اومدیم ایجا، سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اجتماعی، ج*ن*س*ی و اقتصادی

۴۲۰

یاد کل یوم خوابگاه به خیر، از همون روز اول که با سیروان میل دو تا اسکل اومدیم تو امیرکبیر و اسکل تر دنبال اتاقمون می گشتیم گرفته تا آخرین تابستون که با گودی و میلی و مهدی هم اتاق بودیم. نمی دونم هر بار که یه دوره عوض می کنم ئ یاد دوره قبل می افتم اون لحظه احساس می کنم که بهترین دوره زندگیم دوره قبلی بوده، مثل همین الان که احساس می کنم که خوابگاه دانشجویی امیرکبیر، خوابگاه گلشن واقع در خیابان گلشن اتاق 420 بهترین دوره زندگیم بوده. همه بچه ها از اون اتاق به عنوان جن*ه خونه یاد می کنن، خاطرات من از اون اتاق در واقع باید تو یه سریال یه ساله ساخته شه، هر روز، هر ثانیه خاطره بود. یه تصور درست ازش یه اتاق 32 متری که 6 نفر توش بودیم، که البته فقط روی کاغذ 6 تا بود، اتاق 422، 423، 411، و چندین اتاق دیگه کلا اونجا بودند. روزمون با فرخ و میلی شروع می شد که مثل بومی های آمازون یا با لگد در رو باز می کردن یا تو سویت داشتن داد و بیداد می کردن بعضی وقتا هم همه با صدای خالی کردن دماغ آکو از خواب می پریدیم، شبمون هم که تموم نمی شد اصولا، همیشه تا صبح بساط شلم و PES به پا بود. شب امتحان هم که همه داشتیم فقط می خندیدیم چون هیچی بلد نبودیم و هیچ کاری هم نمی شد کرد. یکی از بهترین خاطرات همون امتحان مخابرات 1 بود با مقدم جو که مطمئنا بچه هایی که دور و بر من و مجید (که الان حالم ازش به هم می خوره) نشسته بودند هیچ وقت یادشون نمی ره که سر جلسه چه اتفاقاتی افتاد.

یا همون شبی که بچه ها رو گرفته بودن و اتاقمون شده بود عزا، تا شب همه گریه زاری بودیم و شکه بودیم. یا بعد دوره انتخابات که اتاق ما و بغلی شده بود نیرو هوایی مردم و از اون بالا هر چی دم دستمون بود مینداختیم پایین سر بسیجی ها (که البته اون دوره اتاق من و گودی عوض شده بود، ولی مفهوم 420 همچنان به قوه خودش باقی بود). برای این بچه ها 420 شده بود یه دنیا، یه خاطره. مونده بود دیگه عروسی ملت رو هم توش برگزار کنیم.

ترم بعدش هم که سعید اومد پیشمون کلا بساطمون شده خندیدن به پاچه گرفتن سعید از فرخ و میلی :). و یا اون هم سویتی مون که دیوونش کرده بودیم هر روز دم اتاق رییس خوابگاه بود که اینا منو گای*دن، و یا اتاق معتادا که بغل به بغلمون بود و هر روز بوی قلیونشون تو اتاق پخش بود.

نمی دونم، اگه بعد از اینکه رفتم خدمت مقدس به جمهوری اسلامی ایران در زیر سایه آقا، باز هم 420 بهترین خاطرات زندگیم هست یا نه، ولی اینو می دونم که تک تک روزاش برام خاطره هست و خاطره می مونه. می دونم که از بچه ها دور می شم و کم تر می بینمشون، ولی دست همشونو می بوسم به خاطر اون روزایه خوب که باعث شد تا ابد تو ذهنم بمونه.

آخ که چه حالی می ده که سر کار باشی و به خاطر این که داری تو بلاگت می نویسی بهت پول می دن، تازه امروز متوجه این نکته شدم که اگه از وقتی که کارت می زنم برم دست شویی و برینم براشون هم بهم پول می دن، خب دیگه، کشور عزیزم ایرانه و این قد دست و دلبازن که برا اینا هم پول می دن :).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد